پس لرزه های ایمان

ابرو به هم کشیده، امروز شهر تهران

از دوری‌ات همین بس: حالش گرفته ایران

 

با اشک ،دوریت را پر کردم آنچنان که

با آب چشمِ یوسف پر گشت چاهِ کنعان

 

سرمای سخت خوردم اما نگستراندم

چتری که با تو بستم ، از اشتیاق باران

 

رفتم به خاطراتت ، ماندی میان قلبم

رفتی و مانده اینجا یک جفت چشم گریان

 

ولخرج بودی و من، هر لحظه می‌ربودم

از سکه‌های مهرت از جیب تنگ احسان

 

غفلت نکردم از تو ،یک لحظه‌ دستهایت

از دست من رها شد در کوچه‌های هجران

 

حرفی بزن که دیگر مُردم ز حرف مَردم

من را هدف گرفتند انگشتهای ایشان

 

حرفت کلام وحی است ای جبرئیل عشاق

سبقت گرفته شعرم از آیه‌های قرآن

 

عشقت بنای دل را معمــــار قابلی بود

حتی اثر ندارد ... پس لرزه‌های ایمان !